گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیست و دوم
فصل بیست و دوم - :1734-1778


I -ولتر و خدا

با تلاشها و اندیشه ها و علاقه های ضد دینی آتش شعله وری، به نام ولتر، که منظماً در فرنه در حال سوختن بود، بعداً آشنا خواهیم شد؛ در اینجا، تنها به بررسی اجمالی نظرات وی دربارة دین، و پیکار او با مسیحیت، می پردازیم. آنچه می گوییم صدها بار گفته شده است، و در واقع ولتر سخنی دربارة مسیحیت نگفته است که صدها بار گفته نشده باشد. اما آنچه او گفت چون آتشی به سراسر اروپا سرایت کرد و در اندیشه مردم اثری پیگیر نهاد.
بدیهی بود که ولتر در معتقدات مسیحی چون و چرا کند، زیرا هدف دین سست کردن اندیشة انسان است، نه برانگیختن آن، و ولتر، چنانکه می دانیم، تجسم اندیشه بود، اندیشه ای آتشین و ناآرام. با او زمانی که در «پرستشگاه» به شکاکان پیوسته بود، هنگام پراکندن شکهای خویش در میان خداپرستان انگلستان، موقع آزمایشهای علمی در سیره، و در ایامی که در پوتسدام با فردریک از بیدینی گفتگو می کرد آشنا شده ایم. با اینهمه، تا پنجاه و شش سالگی بیدینی خویش را بندرت، و تنها در محافل خصوصی، بروز می داد و هنوز آشکارا به جنگ مسیحیت برنخاسته بود. وی بارها آشکارا از مبادی دین مسیح – از اعتقاد مسیحیان به خدای دادگر، ارادة آزاده، و بقا و خلود- دفاع می کرد. هرگاه او را دروغگو ندانیم (و می دانیم که غالباً دروغگو بود)، تا پایان عمر اعتقاد خویش را به خدا و ارزش دین از دست نداد. تقریباً، به هر منظوری، می توانیم به سخنان او استناد کنیم، چراکه او چون هر موجود زنده ای رشد کرد، دگرگون شد، و سرانجام فروپژمرد. کدام یک از ما در پنجاهسالگی چون بیست سالگی می اندیشد، یا در هفتادسالگی همان عقایدی را دارد که در پنجاهسالگی داشت؟ ولتر همواره عقاید خود را نقض می کرد زیرا که او بسیار زیسته، و بسیار نوشته بود؛ با بالارفتن سن، عقایدش تغییر می پذیرفتند.
در حدود 1734، هنگام اقامت در سیره، درصدد برآمد که، در رساله در ما بعدالطبیعه،

اندیشه هایش را، دربارة اولین و آخرین مسائل فکری، مدون و منظم سازد. سالها قبل از آنکه پیلی انگلستان را با این قیاس آشنا سازد، که جهان به ساعت و خالق آن به ساعت ساز مانند است، ولتر اظهار داشت که این منطقی است اگر، برای جهان ذهن عاقلی درنظر بگیریم، ذهنی که رابطه اش با جهان همانند رابطة ساعت ساز با ساعت است؛ جهان دارای نظم بدون آفریننده ای خردمند نمی توانسته است به وجود آید. در هردو مورد، ولتر وسیله را با هدف سازگار می یافت؛ اما عقیده داشت که گرچه جهان را ذهنی عاقل طرح افکنده، اما چون ساعت تابع قوانین ثابت و تغییرناپذیر است، و، از این روی، معجزه ای نمی تواند در آن روی دهد. با آنکه عقیده داشت انسان به گونه ای مرموز تا اندازه ای از اختیار برخوردار است، اما به نحوی می دانست که ارادة آزادی که بر جهان مکانیکی اثر می کند ساز و کار آن را مختل می نماید. می گفت که ذهن حالتی از ماده، و کارکرد آن است. به پیروی از لاک، می گفت که «باید تصدیق کنیم برای آفریدگار امکان دارد که به ماده اندیشه دهد؛» و اندیشیدن ماده معجزه ای بزرگتر از اثر ذهن غیرمادی در بدن عامل دیگری مگر خود طبیعت وجود ندارد. شاید پاره ای محاسن در دین باشد، اما انسان هوشمند، برای نیک بودن نیازی به دین ندارند. کشیشان در طول تاریخ دین را وسیله ای برای گمراهی مردم ساخته اند؛ و شاهان در پناه آن، کیسة مردم را می چاپیده اند. فضیلت را، به جای فرمانبرداری از خدا و تحصیل اجر و پاداش اخروی، وسیله ای برای نیکبختی جامعه باید شمرد.
ولتر این رسالة هفتاد و پنج صفحه ای را برای مادام دوشاتله خواند، که وی ظاهراً ولتر را از نشر آن برحذر داشت. وی دستنویس را به کناری نهاد و، تا زمانی که زنده بود، از چاپ آن خودداری کرد. از این گذشته، ولتر اکنون متقاعد شده بود که هرگونه حکمت مابعدالطبیعی مبتنی بر خرد-هر نوع کوشش خردمندانه برای تبیین خاستگاه، ماهیت، و یا سرنوشت جهان و انسان- تا ابد از قدرت بیرون است. او آثار فیلسوفان را می خواند، ولی دستگاههای فلسفی آنان را نمی پسندید. برآن بود که، «در مسائل مربوط به مابعدالطبیعه و اخلاق، قدما همه چیز را گفته اند. آنچه ما در این باره می گوییم و در کتابهایمان می نویسیم چیزی جز مخالفت با آن، یا تکرار اندیشه های آنان، نیست.» او می بایست تحت تأثیر دستگاه فلسفی اسپینوزا قرار گرفته باشد، چرا که با جدیت می کوشید آن را رد کند.
به رغم افکاری که داشت، نمی توانست از علاقه اش به مسائل بیپاسخ بکاهد. در فاصلة سالهای 1734 تا 1756، بارها به مسائل مابعدالطبیعه و الاهیات اندیشید. تا پایان عمر، ایمان خویش را به خدا برقراین نظم جهان استوار ساخت. اما گزافه گوییهای الاهیات مسیحی را در این باره استهزا می کرد و می گفت: «ممکن است معتقد نباشم که بینی را برای آن آفریده اند تا پل مناسبی برای عینک باشد، اما معتقدم که بینی برای بوییدن ساخته شده است.» همچنین، می گفت: «آیا گفتن اینکه چشم برای دیدن، گوش برای شنیدن، و معده برای گوارش ساخته نشده اند سخنی بسیار یاوه و پوچ نیست؟» چون نویسندة جوانی در له دلیس نزد ولتر رفت و خویشتن را

ملحد و جوانی خواند که آماده است که به خدمت او بپیوندد، ولتر بدو پاسخ داد: «افتخار خواهم داشت که کارفرمای یک خداپرست باشم؛ گرچه معتقدات ما ناسازگارند، اما امروز به شما شام می دهم و فردا شما را به کار می گیرم. از بازوان شما استفاده خواهم کرد. اما از مغزتان نمی توانم بهره ای برگیرم.» ولتر خویشتن را خداپرست می خواند، اما بیشتر از آنکه یک خداپرست باشد یک خداشناس بود. به زبان دیگر، خدای او نیروی فاقد شخصیتی، که کمابیش همسان طبیعت باشد، نبود، عامل آگاه و هوشمندی بود که طرح جهان را در انداخته بود و بر آن فرمان می راند. پس از 1750، او خویشتن را خداشناس می خواند؛ و در فرهنگ فلسفی، در مقالة «خداشناسی» مطالبی نوشت که عقیدة کوندورسه را دربارة وی تأیید می کنند؛ کوندورسه ولتر را «مردی با معتقدات دینی عمیق» خوانده بود. وی ولتر خداشناس را این گونه توصیف می کند:
خداشناس انسانی است با اعتقاد راسخ به خدای نیک و توانایی که همة موجودات را هستی بخشیده است، تبهکاران را بدون ستمگری به کیفر می رساند، وپاکان را به مهربانی پاداش می دهد. خداشناس نمی داند خدا چگونه کیفر یا پاداش می دهد، یا چگونه بربندگانش می بخشاید، زیرا چندان گستاخ نیست که دل خوش کند به اینکه می داند خداوند چگونه رفتار می کند، اما می داند که خدا هیچ کاری را بی پاداش نمی گذارد و دادگر است. دشواریهایی که بر سر راه اثبات هستی آفریدگار وجود دارند ایمان وی را سست نمی کنند، زیرا این دشواریها تنها بزرگند، ولی دلایلی قوی نیستند. وی وجود چنین خدایی را می پذیرد، اما تنها برخی از اثرات و برخی از نمودهای آن را درک می کند؛ و می گوید که خداوند برخلاف انسان جهان مادی را با چشم سر نمی بیند، و عقید دارد که این آفریدگار در همه جا و در همة عصرها حاضر است.
او [خداشناس]، که با بقیة جهان به این اصل و مبدأ پیوستگی دارد، خویشتن را از گروههای دیگری که همگی سخنان مخالف معتقدات یکدیگر بر زبان می آورند جدا ساخته است. دین او کهنترین دین جهان، و شمار پیروان آن بیش از پیروان آیینها و مکاتب دیگر است، زیرا پرستش سادة آفریدگار از همة نظامهای جهان کهنتر است. او عقیده دارد که دین نه آرای مابعدالطبیعی فهم ناپذیر است، و نه شاخ و برگهای زاید، بلکه پرستش و دادگری است. نیکی کردن، عبادت اوست؛ و سرسپردگی به آفریدگار، ایمان اوست. ... به مکه و لورتو1 می خندد، اما از بینوایان دستگیری، و از ستمدیدگان پشتیبانی می کند.
آیا ولتر به این سخنان عقیده داشت؟ برخی از محققان این سخنان را به احتیاط و دوراندیشی ولتر حمل کرده، و گفته اند که او به این وسیله می خواسته است خوانندگان آثار خویش را قدم به قدم به الحاد رهبری کند، یا برای آن به دینداری تظاهر می کرد که نوکرانش را از دله دزدی بازدارد. پاره ای از نوشته های ولتر مؤید این مدعا هستند. («اگر تنها دهکده ای دارید

1. شهری در ایتالیا، که گویند فرشتگان «خانة مقدس» (خانه ای که مریم در آن می زیست) را که در ناصره بود، در اواخر قرن سوم، از راه هوا به اینجا آورده اند. ـ م.

که می خواهید بر آن حکومت کنید، این دهکده به دین نیاز دارد.» ) وی در معروفترین بیت خویش خداشناسی را، از نظر سود آن، برای انسان ضروری شمرده است. اما بیت دیگر همان شعر خواننده را به تعمق وامی دارد. این بیت، که در نامه به نویسندة «سه شیاد» آمده چنین است:
«اگر خدایی نباشد، باید او را اختراع کرد؛
‹اما تمامی طبیعت فریاد برمی آورد که خدایی هست.›»
سراسر شعر ولتر، دفاع از خداشناسی است. وی بارها به استدلال خداشناختی برمی گردد، چنانکه گویی می خواهد به شکهای خود پاسخ گوید. ولتر در ده سال آخر عمر، به همان اندازه که علیه اصیل آیینی مطلب نوشت، الحاد را نیز نکوهش کرد؛ و بیش از همه، اعتقاد مسیحیان به خدای جبار و ستمگری که بیشتر مردم را به دوزخ ابدی می فرستد را به باد دشنام گرفت. می گفت: «هرگاه دست زدن به اعمالی که انسان آن را بد می داند برای او عادی می شد، بسیار بدبخت می گشت.» «اگر خدا ما را به مانند خود آفریده است، ما نیز باساختن تصویر وی چون خودمان کار او را تلافی کرده ایم»؛ هیچ چیزی به اندازة تصوری که انسان از خداوند دارد پرده از تصوری که دربارة خودش دارد برنمی دارد.
ولتر می کوشد که خداشناسی خود را با وجود بدی در جهان سازش دهد. او، درکوشش خود در زمینة خداشناسی، به استدلالی خوشبینانه، چون استدلال لایبنیتز (که ولتر اندیشه های وی را در کاندید به باد استهزا گرفته است)، بسیار نزدیک شد و نوشت: «آنچه از دیدگاهی محدود بد می نماید از نظر کلی ممکن است خوب باشد، یا دست کم بد نباشد. این بهترین جهان قابل تصور نیست، اما کاملترین جهانی است که می توانست آفریده شود.» در 1738، به فردریک نوشت: «هرگاه درست حساب کنیم و اندازه گیریم. گمان می کنم که لذتهای جهان بیش از دردهای آنند.» اما این را در سالهای میانة عمر خود، و در روزهایی که از تندرستی کامل برخوردار بود، نوشت. ولتر نهاد انسان را پلید نمی دانست؛ برعکس، عقیده داشت که انسان ذاتاً از حس عدالتجویی برخوردار است و «متمایل به نیکی کردن است». در اندیشه های اخلاقی و آداب و رسوم مردم گوناگونیها و تناقضات بیشمار وجود دارند، اما همة آنان برادرکشی و پدرکشی را محکوم می کنند.
در 1752، ولتر شعری به نام قانون طبیعی در پوتسدام سرود (این شعر در 1756 به چاپ رسید) و «دین طبیعی» خود را در آن خلاصه کرد. از آنجا که این شعر را ولتر به صورت نامه ای خصوصی برای فردریک دوم شکاک نوشته است، آن را نمی توان وسیله ای برای خشنود ساختن دینداران شمرد. وی در این شعر، بیش از آثار دیگر، به اصیل آیینی و دینداری نزدیک شده است. گذشته از آنکه ایمان خویش را به خدای خالق نمایان ساخته، شعور اخلاقی انسان را

ودیعت الاهی خوانده است. وی در این شعر مانند روسو سخن گفته است و پیش از کانت برای امر مطلق وجدان شور و شوق نشان داده است. وی دین خود را در یک سطر خلاصه کرده است: «یک خدا را بپرست، دادگر باش، و میهن خود را دوست بدار.» وی در این شعر به بررسی گوناگونی معتقدات دینی می پردازد، از نفرتها و تعصبها دینداران ابراز تأسف می کند، و از رواداری متقابل میان عقاید گوناگون پشتیبانی می نماید. شعر را با دعایی پایان می دهد که شاید قدیسان خوانده باشند. این شعر را به فرمان پارلمان پاریس، در ملاء عام، آتش زدند (23 ژانویة 1759)؛ شاید از آن روی که گویندة آن در چند سطر به ژانسنیستها تاخته بود.
از آنچه گفته شد این نتیجه دستگیر ما می شود که ولتر تا 1751- تا پنجاه و هفت سالگی- از پیکار صریح و علنی با مسیحیت یا کلیسای کاتولیک دوری جست. پس چه عاملی موجب شد، دقیقاً در سنی که بیشتر یاغیان و سرکشان به صلح و مسالمت می گروند، او با مسیحیت ناسازگاری آغاز کند؟ توقیف دایر ة المعارف، توجیهات دینی اصیل آیینان از زمین لرزة لیسبون، و اعدام وحشیانة ژان کالاس و شوالیه دولابار از جملة عواملی بودند که وی را با مسیحیت و کلیسای کاتولیک به دشمنی و پیکار واداشتند